هواللطیفــــــــ :
غم که میآید در و دیوار، شاعر میشود
در تو زندانیترین رفتار شاعر میشود
مینشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خطکش و نقاله و پرگار، شاعر میشود
تا چه حد این حرفها را میتوانی حس کنی؟؟؟
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر میشود
تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر میشود
باز میپرسی: چهطور اینگونه شاعر شد دلت؟
تو دلت را جای من بگذار شاعر میشود
گرچه میدانم نمیدانی چه دارم میکشم
از تو میگوید دلم هر بار شاعر میشود
::: نجــــمـــه زارع :::
از اینـــجــــا " گـــوشــــ بـــــدهــــــ "
********************************
غم جهان مخور و پند مـــن مــبر از یاد
که این لطیفه عشقم ز رهروی یاد است
رضـــا به داده بده وز جبــــین گـــره بگـــشای
که بر مــــــن و تــــو در اختیار نگشادست
هواللطیفــــــ :
هر چـــند دل سپردنـــمان اشتبـــــاه نیست
اما بــــــرو که ماندنت اینجا صلاح نیست
حس می کنم زمین و زمان درد می کشند
وقتی بساط گریه ی ما رو به راه نیست
لطفا دعا نکن که به جایی نمی رسد
اینجا کسی برای کسی بار اله نیست!
اصلا نترس از آخرتم حرف های من
حتی به قد یک سر سوزن گناه نیست
دیگر غم حلال و حرامی نمانده است
وقتی نفس کشیدن ما هم مباح نیست
آری برو به معجزه هم معتقد نباش
پیغمبری هنوز در این کوره راه نیست!....
" زهـــرا شعــــبانـــی "
از اینــجـــا " گــوشـــ بـــدهـــ "
*****************************
غصه دار نشـــــو!
دارمــــــت
همیشــــــه،
جایی خــــلوت ودنــــــج
لا به لای تمـــــــــام نداشــــــــــته هایم.....
" شازده کوچولــــو "
هواللطیفـــــــــــ :
حتی اگر به دیده رویا ببینیــــــــم
من صورتم که به صورت شبیه نیست
بر ایـــن گمان مباش که زیبا ببینـــــم
شاعر شنیدنی ست ولی میل، میل توست
آماده ای که بشنوی ام یا ببینـــــــیم
این واژه ها صراحت تنهایی من اند
با این همه مخواه که تنها ببینیم
مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی
بی خویش در سماع غزل ها ببینیم
یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم
در خود که ناگزیری دریا ببینیم
شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست
اما تــــــــــو با چراغ بیــا تا ببینــــیم
// محمــد علی بهمنی //
از اینــــجـــا" گوشـــــ بـــــدهــــ "
هواللطیفــــــ :
من به بعضی چهرهها چون زود عادت میکنم
پیششان سر بر نمیآرم، رعایت میکنم
مایهی رنج تو باشم رفع زحمت میکنم
آن قدر جذّابیت داری که حیرت میکنم
هر کسی را دوست دارم در تو رؤیت میکنم
در قدم برداشتنهای تو دقت میکنم
لذتش را با تمام شهر قسمت میکنم
روی دوش دیگران یک روز ترکت میکنم
توی دنیا هم نشد برزخ که پیدا کردمت
می نیشینم تا قیامت با تو صحبت می کنم
::: کاظــــم بهمنی :::
از اینــــجـــا" گـــــوشـــــ بـــــــــــــدهـــــــــ "
هواللطیفـــــ :
عاصی شدم بریده ام از اینهمه عذاب
از گریه های هر شبه ام روی تختخواب
ده سال می شود که برایم غریبه ای
ده سال می شود که خرابم .. فقط خراب ..
شاید تو هم شبیه دلم درد می کشی
شاید تو هم همیشه خودت را زدی به خواب
از من چه دیده ای که رهایم نمی کنی؟
جز بی قراری و غم و اندوه و اعتصاب؟!
جز فکر های منفی و تصمیم های بد
جز قرص های صورتی ضد اضطراب؟!
اصلا تو بهترین بشری! من بدم بدم!!
بگذار تا فرو بروم توی منجلاب
لعنت به من دومرتبه در خواب دیده ام
دارم به مرد زندگیم میدهم جواب
پاشو بیا دوباره تنم را کبود کن
من یک " زنـــــم " که با لگدی می شوم مجاب!!!!!
" زهــــرا شــعبــانـــی "
ازاینــــــجـــــــا" گــــوشــــ بــــــدهـــــ "
****************************************************
روز ِ زنــــــ بر بـــزرگــــ مـــــرد زنــــدگــــی ام مبارکـــــــــ :
تو روشن می کنی خورشید و هر روز
تو هر شب تـــــوی جلد ماه میری
بگیر دستامو محکم تا نیافتم
زمین می لرزه وقتی راه میری
دلم با خنده ی تـــو گرم می شه
تو روزایی که دنیا سرد باشه
تــو رو حس می کنم می فهمم اینو
یه " زنــــــــــ " می تونه گاهی مــــــــرد باشه >>>> از اینجا " گــــوشــــ بـــدهـــــ"
هوالـلطیفــــــــ :
او از عشق تو خبر داد و بغضم ترکید
گوشی از دست من افتاد و بغضم ترکید
گفتم این حس به خدا دست خودم نیست ولی
از همین ثانیه آزاد. . . و بغضم ترکید
قول دادم که مــــن از سهم خودم میگذرم
بروید و دلتان شاد. . . و بغضم ترکید
رفت و من ماندم و یک عالمه دلتنگی محض
توی آن وضعیت حاد و بغضم ترکید
هر چه کردم پس از آن حادثه دیدم دل من
هیچ غیر از تو (نمی خواد) و بغضم ترکید
آمدم زنگ زدم از تــــو بپرسم که چرا
تو مرا ساده قلمداد. . . و بغضم ترکید
بعد از آن سال فقط آه کشیدم شب و روز
تیر و شهریور و مرداد و بغضم ترکید
تا دو شب پیش که پیچید توی شهر شما
که فلانی شده داماد و بغضم ترکید !
" زهرا شعبانی "
از اینـــجـــــا " گــــوشــــ بــــــدهــــ "
**************************************
بغض هایم را نگه میدارم ....
بعضی وقت ها سبک نشوم ؛ سنگین ترم ... !!!
هواللطیفــــــــ :
به بزرگ " لـــیــــلای" زندگی ام ...
می خواستم واست یه جا جشن تولد بگیرم
فکر نکن بد ببینم،از غم و غصه میمیرم!!
میخواستم واست همه شهرو چراغونی کنم
نه که فکر کنی گلی(!!)غصه را زندونی کنم
میخواستم کوچمونو قشنگ آبپاشی کنم
نه که خیلی تحفه ای(!!)عکستو نقاشی کنم
می خواستم شعر بگم،کیک تولد بخرم
تو رو من یواشکی تو جشن گلها ببرم
"حافظـ ـ و" دست بگیرم،دوباره نیت بکنم
غصه را خط بزنم،از خوشی صحبت بکنم
می خواستم ندونی و حرفای خوب خوب بزنم
خاطرات کهنمو از توی دفتر بکنم
می خواستم یه بار دیگه،یه بار دیگه شعر بگم
شعرمو با یک سبد خاطره تحویلت بدم
می خواستم ذوق کنم،شوق کنم،خنده کنم
هر چی خوبیه تو دنیا واسه تو زنده کنم
می خواستم بخندم و با شوق فریاد بزنم
گل کنه ثانیه ها ،از هیجان داد بزنم
می خواستم اگه بشه یه کمی شیطونی کنم
همه غیر خودمو تو جشن مهمونی کنم
می خواستم یواشکی شعر تولد بخونم
تا که تو بیای بری،یه گوشه یک جا بمونم
می خواستم یه عالمه شیطنت و بازی کنم
فکر کنم حقته و هی خودمو راضی کنم
می خواستم از ته دل بهت حسادت بکنم
سخت می شد حرف نزنم ولی رعایت بکنم
می خواستم کاری کنم دلت پر از خنده بشه
هر کجا هر چی عدد"هــفــدهـه"شرمنده بشه!
می خواستم "اردی بهشت"راس راسی جلوه گر بشه
چشما از این همه زیبایی لحظه تر بشه...
ولی خوب نشد بشه اونایی که دلم می خواست
گل کنه خاطره ها و خنده ها بی کم و کاست
خوب نشد بشه"سه شنبه"مملو از شورو صفا
یا پر از شیطنت و خنده و جشن لحظه ها
میدونی؟"سه شنبه "ها یه جوریه،بدم میاد(!)
فکر نکن به خاطره...،مهم نبود خیلی زیاد!
خوب نشد بشه اگر چه دل من دلش می خواست
میدونم هر چی میشه علت و حکمتش به جاست
ولی من از ته دل راضی و شادم می دونی
تو خودت باشی یا نه،توی خیالم می مونی
مثل " لیــــلا "اومدی ولی پریدی به محال!
دیگه هر چی بود گذشته،ناز شستت، بی خیال!
می دونی حیفه که گم شد،چه سیاه و چه سفید
این " الـــــــــی "مونده با حوضش،با یه آسمون امید....
::: الـــــــــی :::
از اینـــجـــــا" گوشـــــ بـــــــدهــــــ "
تــــولــــد ش مـــبـــارکـــــــ ... ... همینــــــ !
هوالــلــطیفـــــــ :
هواللطیفــــــــ :
این روزها که میگذرد، جور دیگرم
دیگر خیال و فکر تـــو افتاده از سرم
دیگر دلم برای تــــو پرپر نمیزند
دیگر کلاغ رفته به جلد کبوترم
دیگر خودم برای خودم شام میپزم
دیگر خودم برای خودم هدیه میخرم
دیگر بلد شدم که خداحافظی کنم
دیگر بلد شدم که بهانه نیاورم
اسمت چه بود؟؟؟ آآآآه از این پرتی حواس
این روزها من اسم کسی را نمیبرم
این روزها شبیه « رضا»های سابقم
هر چند بدترم ولی از قبل بهترم
من شعر مینویسم و سیگار میکشم
تــــو دود میشوی و من از خواب میپرم
هواللطیفـــــــــ :
بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یکنفس پُر کن به هم نگذار لبها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم؟!
تـــو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را
دلیلِ دل خوشیهایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟؟؟... نمیفهمم سببها را
بیا این بار شعرم را به آداب تو میگویم
که دارم یاد میگیرم زبان با ادبها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقبها را
" نجمه زارع "
هواللطیفــــــــــ :
امشب دلم دوباره ته بی خیالی است
یعنی شبیه چشم تــــو حالی به حالی است
تشبیه دل به چشم؟؟!! نه...امشب عجیب نیست
از شاعری که خیر سرش سورئالی است!
در ازدحام هر شب تهران چشم تو
این کوچه ـ دل - به لطف شما پر ز خالی است
این مبتذلترین غزلم شد ... که چشم تو
در ابتذال ، چشم و چراغ اهالی است
نه! این غزل شبیه غزلهای من نشد
-این سیب اگرچه سرخ گرفتار کالی است-
باید که غسل عشق بریزم به جان شعر
شاعر بدون عشق همان لاابالی است
" بهـــرام محمــــود "
از ایـــنــــجـــــا " گوشـــــــ بـــــدهـــــــ "
هواللطیفــــــ :
هواللطیفـــــــــــــ :
ساعت دو شبــ اسـت که با چشم بی رمق
چیزی نشستهام بنویسم بر این ورق
چیزی که سالهاست تو آن را نگفتهای
جز با زبان شاخه گل و جلد زرورق
هر وقت حرف میزدی و سرخ میشدی
هر وقت مینشست به پیشانیات عرق
من با زبان شاعریام حرف میزنم
با این ردیف و قافیههای اجق وجق
این بار از زبان غزل کاش بشنوی
دیگر دلم به این همه غم نیست مستحق
من رفتنی شدم، تــو زبان باز کردهای!
آن هم فقط همینکه: "" بـــــرو، در پناه حق ""
" نجــــمه زارع "
آدمـــها نیمه شب ، با همه آنچه در پس ذهن تــو، برایت باقی گذاشته اند ، به تـــــــو هجوم می آورند !
هواللطیفـــــــــــ :
مرا راه گلو ای بغض غم، وا می کنی یا نه؟
برایم چاره ای جز گریه پیدا می کنی یا نه؟
ببین سوز درونم از خطوط چهره ام پیداست
تو هم در چهره ام غم را تماشا می کنی یا نه؟
دلم در هر طپش صد بار آواز تو را خواند
نمی دانم تو هم یاد دل ما میکنی یا نه؟
فشردم بار ها زنگ در میخانة چشمت
که آیا بین عشاقت مرا جا می کنی یا نه؟
تو در قلب منی هرجا که هستی هر کجا باشی
ندانم کنج این ویرانه مأوا می کنی یا نه؟
گلی، باغی، بهاری، گلشنی، چون عطر صحرایی
برای دیدن گل عزم صحرا می کنی یا نه؟
چنان امروز زیباتر ز دیروزی، که گیجم من
تو خود را اینچنین هر روز زیبا می کنی یا نه؟
میان عقل من با عشق تو دعواست روز و شب
تو هم مانند من با خویش دعوا می کنی یا نه؟؟؟
" احســـــان تاجــــــی "
هواللطیفــــــ :
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن
موهات را ببند دلم را تکان نده
در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن
من در کنار توست اگر چشم وا کنی
خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن
بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود
تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن
امشب برای ماندنمان استخاره کن
اما به آیه های بدش اعتنا نکن....
" حامد ابراهیمی "
هواللطیفــــــــــ :
بعد از تو دیگر با کسی کاری ندارم
سر بر سکوتِ واژه هایم می گذارم
بعد از تو یک دنیا غزل می ماند و من
تنها به یادت لحظه ها را می شمارم
گفتی که من پیغمبری دیوانه هستم
هر روز شعری در کتابم می نگارم
گفتی منم مرغی که در تنهاییِ باغ
با باد و باران صحبتِ دیرینه دارم
این روزها حتی هوای شعر خوش نیست
سنگین تر از ابری که می خواهد ببارم
اصلاً دلم با خواندنت می گیرد ای ماه!
دیگر نمی تابی به شب های سه تارم
اندوه دارد می برد از ریل بیرون
وقتی پیاده می شود با تو قطارم
اصلاً چه فرقی می کند بود و نبودم
اصلاً چه فرقی می کند دار و ندارم
بعد از تو جای شعرهایم نقطه چین است
یعنی به انبوهِ فراموشی دچارم
بیش از چهل سال از تو و خورشید پیرم
بیش از چهل سال از لبم بر روی ِ دارم
چیزی به جز حسرت به روی شانه ام نیست
بیهوده می گردی درونِ کوله بارم!
دیر آمدی ای مرگ! اما جای شکرست
حتّی فراموشم نکردی در دیارم
می خواهم از باران شبی بارانی ام را
تا خیسِ چشمانِ تو گردد بر مزارم
باور کن از روزی که عاشق شد دلِ من
با واژه ی تنهایی ات در گیر و دارم
::: سید مهدی افضلی :::
از ایــنــجــــــــا" گوشــــــــ بـــدهـــ "
هواللـــطیفــــــــــــــ :
طنین اسم تو جا مانده پشت حنجره ام
و من هنوز به یادت کنار پنجره ام
شب از بکارت روحم عبور کرده ولی
قسم به ماه نگاهت هنوز باکره ام
شبیه تلخیِ کابوسِ شیشه ها از سنگ
همیشه بی تو من اینقدر غرق دلهره ام
غزل سپاه تو بود و هجومِ یکسره ات
ومن درون همیــن بیت در محاصره ام
دخیل بسته ام امشب به سبزی چشمت
مرا به پنجره فولاد شب نزن گره ام
زنی میان غزل جان سپرده زود بیا
از ایـــنــــجـــــا " گــــوشــــ بــــــدهـــ "
*********************
هواالطیفــــــــــ :
دیروز در کنار تو احساس عشق بود
دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود
دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
این واژه های غرق به خون مرا نوشت
هرجا که رد پای شما هست می روم
فکری بکن به حال من از دست می روم
قلبم شکسته است و هی سرد می شوم
بگذار بشکند عوضش مـــــــــــرد می شوم
دستان خسته ام به شقایق نمی رسد
فریاد من به گوش خلایق نمی رسد
این دست ها همیشه پر از بوی یاس نیست
یا مثل چشم های شما با کلاس نیست
این رسم زندگی ست بزرگ و بزرگ تر
هر چه بزرگ تر و سپس هرچه گرگ تر
بین خودم و آینه دیوار می کشم
هرشب که پشت پنجره سیگار می کشم
شاید هنوز فرصت عصیان و مرگ هست
در ذهن ابرهای درونم تگرگ هست
بانوی دشت های قشنگی که سوختی
عشق مرا به رهگذران می فروختی
چشمانتان پر از هیجان نیست نازنین
این دست ها همیشه جوان نیست نازنین
شاید کسی که بین غزل های من گم است
در فصل های زندگی ام فصل پنجم است
یا نه درست مثل خودم لاابالی است
از مردمان غمزدهء این حوالی است
حالا ببین علیه خودم غرق می شوم
در منتها الیه خودم غرق می شوم
دلشوره های سرخ دلم ناتمام ماند
احساس می کنم غزلم ناتمام ماند
"تورج بخشایشی"
از ایـــنــجــــا" گوشــــ بـــدهــــ "
هواالطیفــــــــــــ :
حرفت قبول! لایق خوبی نبودهام!
وقتی بدم! موافق خوبی نبودهام!
عذرای پاکدامن اشعــــار آبـــیام
من را ببخش وامق خوبی نبودهام
فهمیدی اینکه خندهی تلخم تصنعی است؟
الحـــق کـــــه من منافـق خوبـــــی نبودهام!
این بادها به کهنگیام طعنه میزنند
من بادبان قایــــق خوبـــــــی نبودهام
من هیچوقت شاعر خوبی نمیشوم!
من هیچوقت خالــــق خوبـی نبودهام!
فهمیدم اینکه فلسفهی من شکستن است
هـرگـــــز دچـــــــار منطق خوبــــــی نبودهام
حرفت قبول! هر چه که گفتی قبول! آه…
اما نگو کـــــه عاشق خوبـــــــی نبودهام
/// امیر مرزبان ///
هوالـــلطیف:
تا در سکوتم گفته باشم ماجرایم را
عمری نوشتم روی کاغذها صدایم را
مثل رسولی خسته می مانم که یارانم
هرگز نفهمیدند صدق ادعایم را
یک روز شاعر می شوم با اینکه یک عمر است
نشنیده می گیرید از من شعرهایم را
بعد از من ای آنها که می نوشید سهمم را
خالی نگه دارید در میخانه جایم را
این شعرها گاهی مرا بد جور می خوانند
چونانکه من وقت پریشانی خدایم را
ای شعر دیگر داشتم می رفتم از شهرت
کاش این دم آخر نمی کردی هوایم را
"مهرانه جندقی "
از ایــنــجــــــــا" گوشــــــــ بـــــدهــــــ "
* اردیـ ـ ـ ـ ـ ـ بهشتـ ـ ــ ــ ــ مبارکــــــــــــــــ