هواللطیفـــــــــ :
بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یکنفس پُر کن به هم نگذار لبها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم؟!
تـــو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را
دلیلِ دل خوشیهایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟؟؟... نمیفهمم سببها را
بیا این بار شعرم را به آداب تو میگویم
که دارم یاد میگیرم زبان با ادبها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقبها را
" نجمه زارع "