هوالـلطــیــفـــ :
بوسید بین گریه مرا و گذاشت رفت
بی معرفت نگفت چرا و گذاشت رفت
رفتم که التماس کنم مـــــرد باشد و...
تنها اشاره کرد نـــــیا و گذاشت رفت
هی داد میزدم که ببین ای خدا ببین!
کارم کشیده شد به کجا و گذاشت رفت
آهسته گفت: حال مرا درک میکنی؟!!
ناچار هستم از تو جدا ... و گذاشت رفت
گفتم نرو بدون تو دیوانه می شوم
بغضش شکست توی فضا و گذاشت رفت
دست مرا گرفت و دوباره رهام کرد
من را سپرد دست خدا و گذاشت رفت
دیشب تمام دلخوشی ام مثل یک خیال
تبدیل شد به خاطـــــره ها و گذاشت رفت! ...
"زهـــرا شعــبــانــی "
از اینـــجـــا " گــوشــــ بـــدهـــــ "