هوالـــلطیفــــ :
بیست و نه سال پیش در یک " تیــــر "
دختری زاده شد بدیـــن تقـــدیر
پدرش خواست شاعری گردد
تا گذارد بر این جهان تأثیر
همه چون پروین ستاره ای گردد
یـــــــا فــــــروغ دوباره ای گردد
در میان ستــــــاره ی شــــعرا
دخـــــترش ماهپاره ای گردد
شعر گوید دلی بشوراند
در کویری گلی برویاند
شاعـری با شعـور اشعارش
شاد سازد و یا بـمویاند
شعر گوید بدان شود قادر
یا به قول خودش شود شاعر
آن قدر شعر گوید و گوید
تا که شاید در آن شود ماهر
دختری خواست و شاعر و نامی
همچو حافظ ، سنائی و جامی
شاعر از تبار فرخ زاد
دختری غرق شور و بهکامی
سال ها می گذشت هر باره
دختر شعر گویه بیچاره
نشد آن چه آرزویش بود
نه ستاره ، نه شکل سیاره !
دخترک سعی نابه جا می کرد
شعر گفته ولی رها می کرد
شاعری کار او نبود نبود
لب به شکوه همیشه وا می کرد
: « شاعری پیشه ی من و ما نیست
گویی اینجا برای ما جا نیست
نیست تنها ردیف و قافیه شعر
رنگ آبی همیشه دریا نیست !
کاش می شد که شعر می گفتم
یا همیشه ز شرمش می خفتم
واااای شرمنده از دو چشم پدر
یاد حرفش همیشه می افتم :
" دخترم مایه مباهات است
شاعری از تبار « آیات » است
همچو پروین ، فروغ فرخ زاد
پاره مهتاب شعر و ابیات است "
کاش می شد که می شدم به زمین
همچو فخر زمینیان پروین
کاش می شد که می شدم چون او
یا که می مردم ای خدا ، آآآآآمـــین ! "
::: الــــــــــــــی :::
از اینـــجـــا " گــوشـــ بـــدهــــ "