هواللطیفــــــــــــــ :
فاضل نظری ///
هواللطیفـــ :
مثل یک کابوس ... ما را به رویا میــبری
پشتِ ردت ... تا کجا ما را به هر جا می بری؟
از دهان گرگ ها بـیـرون کشیدم سالها ...
پیرهن هایی ...که در چنگ زلیخا می بری
باز هم دعوت به طوفان کن مرا ... اما بدان
من دلم دریاست ... دریا را به دریا می بری!!!
من شبیه یوسفم ... راه سقوطم چاه نیست
چون بیـندازی مرا در چاه ... بالا می بری
دلخوشم ، گر دل به غیر از من به هرکس باختی
بردنی ها را ... فقط از سیــنه ی ما می بری!!
با همان یک حرکت اول ... نگاهم مات بود
ماتم از اینکه پس از یک عمر ... حالا می بری!!!
" روزبه بمانی "
هواللطیفــــــــ :
باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم
با آن اتاق خویش را بیهوده تزیین می کنم
سخت است اما می شود در
نقش یک عاقل روم
شب نه دعایت می کنم نه صبح نفرین می کنم
حالم نه اصلا خوب نیست تا بعد بهتر می شود
فکری برای این دل تنهای غمگین می کنم
من می پذیرم رفته ای و برنمی گردی همین
خود را برای درک این، صد بار تحسین می کنم
از جنب وجوش افتاده ام دیگر نمی گویم به خود
وقتی عروسی می کند، این می کنم آن می کنم
خوابم نمی آید ولی از ترس بیداری به زور
با لطف قرص قد نقل یک خواب رنگین می کنم
این درد زرد بی کسی بر شانه جا خوش کرده است
از روی عادت دوستی با بار سنگین می کنم
هر چه دعا کردم نشد شاید کسی آمین نگفت
حالا تقاضای دلی سرشار از آمین می کنم
نه اسب،نه باران،نه مرد،تنهاییم و این دائمیست
اسب حقیقت را خودم با این نشان زین می کنم
یا می برم ، یا باز هم نقش شکستی تلخ را
در خاطرات تلخ خود با رنج آذین می کنم
حالا نه تو مال منی،نه خواستی سهمت شوم
این مشکل من بود و هست در عشق گلچین می کنم
کم کم ز یادم می روی این روزگار و رسم اوست
این جـمله را با تلخی اش صد بار تضمیـن می کنم
" آریــــــا قادری "
از ایــنــجــــــــا" گوشــــــــ بــــــدهــــــــ "
هواللطیفــــ ...
میان اینهمه شعر این یکی برای خودم
برای آخر غمگین ماجرای خودم
سرم غروب به بالای دار خواهد رفت
خدا کند که ببخشد مرا خدای خودم
یکی شدیم و افسوس آخرش این شد
که اشتباه بگیرم تو را به جای خودم
تو بی گناه اسیری بگو به قاضی شهر
بگو اضافه کند روی جرم های خودم
به چشمات چه پاسخ دهم نمی دانم
و سالهاست که ماندم در این چرای خودم
زیاد وقت ندارم برو خداحافظ
غروب شد و رسیدم به انتهای خودم
" مهرانه جندقی "
از ایــنــجــــــــا" گوشــــــــ بــــدهـــــــ "
هواللطیفـــــــــــــ :
ای برگهای سبز ریحان اعتبارت
تقویم من خالی است از برگ بهارت
تکرار پاییز و زمستان است تقویم...
من می شمارم تا بهار آزگارت
تا تو بیایی «باز باران با ترانه...»
بارانی از دلواپسی چشم انتظارت
آنقدر لفظ ارغوانی می نویسم
تا بشکنی آخر سکوت مرگبارت
داسی بیاور، دستهایم را درو کن!
دست و دلم مانند گندم بی قرارت
در هفت سین سفره ام جای تو خالی است
ای عشق! می شد تا بمانم در حصارت
ای لفظ مرطوب قدیمی، عید نوروز!
گلواژه های خیس اشعارم نثارت!
عیدت مبارک! زود برگرد ای مسافر!
امضا: یکی مثل همیشه دوستدارت!
" مـــژگان عباســــلو "
از ایــنــجــــــــا " گوشـــــ بـــدهـــــ "