-
در خاطر منی ...
19 آذر 1393 21:07
هواللطیفــ: ای رفته از برم به دیاران دور دست! با هر نگینِ اشک ، بچشم تر منی هر جا که عشق هست و صفا هست و بوسه هست ـ در خاطر منی . هر شامگه که جامه ی نیلینِ آسمان ـ پولک نشان ز نقش هزاران ستاره است ـ هر شب که مه چو دانه ی الماس بی رقیب ـ بر گوش شب به جلوه ، چنان گوشواره است ـ آن بوسه ها و زمزه های شبانه را ـ یاد آور...
-
اتاقها همه دق کردهاند بعد از تو ...
19 آذر 1393 20:58
هواللطیفــ: دوباره توی وجودم هراس افتاده تو رفتهای وَ دلم آس و پاس افتاده اتاقها همه دق کردهاند بعد از تو و تخت خواب تو در التماس افتاده به روی صفحهی بی روح گوشی همراه به جای اسم تو، از غم تماس افتاده شنیدهام تهِ فنجان قهوهات دیروز نشانِ آدمکی ناشناس افتاده چه سرنوشت بدی، عشق پر طرفدارم به دستِ دخترکی بی حواس...
-
او بی نهایت است و تعریف ناپذیر ...
23 تیر 1393 11:39
هواللطیفــ : در دست های کوچک من جا نمی شود آنقدر ساده است که معنا نمی شود مثل نسیم می گذرد از کنار من از فرط بودن است که پیدا نمی شود او بی نهایت است و تعریف ناپذیر همتای خوب و خالص و زیبا نمی شود این واژه ها کم است که او را صدا کنم جز نام او اگرچه که پیدا نمی شود با شا کلید عقل نرو ره نمی بری جز عشق ، قفل خانه ی او...
-
اگر به خاطــــر هم عاشقـــــانه برخیـــــــزیـــــم ....
5 بهمن 1392 12:48
هواللطیفـــ : بیــا گناه ندارد بــه هم نگاه کنیم و تازه داشته باشد بیا گناه کنیم ! نگاه و بــوسه و لبخند اگــر گناه بود بیا که نامهی اعمال خود سیاه کنیم بیا به نیم نگاهی و خندهای و لبی تمــــام آخرت خویش را تبـــاه کنیم به شور و شادی و شوق و ترانه تن بدهیم و بار کــــوه غـــــم از شور عشق کاه کنیم و زندهزنده در...
-
عاقبــــت راز ِ دلــــــم را به لبـــــانــــش گفتــــــم ...
5 بهمن 1392 12:40
هواللطیفـــ : هم دعا کن گِره از کار ِ تو بگشاید عشق هم دعا کن گِره ی تازه نیفزاید عشق قایقی در طلبِ موج به دریا پیوست باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق عاقبت راز ِ دلم را به لبانش گفتم شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق شمع روشن شد و پروانه در آتش گُل کرد می توان سوخت، اگر امر بفرماید عشق پیله ی رنج ِ من، ابریشم ِ...
-
خـــــوش به حال مــــن که مــــی میــــرم برایت این همــــه ....
5 بهمن 1392 12:35
هواللطیفــــــ : گرچه گاهی حال من مانند گیسوهای توست چشــمه ی آرامشــم پایین ابروهـــــای توست خنده کن تا جای خون در من عسل جاری کنی بهترین محصـول هـــا مخصوص کندوهای توست فتنــــه هــــا افتـــاده بیـن روسری هــای سرت خون به پا کردی ، ببین! دعوا سر موهای توست کار دنیا را بنازم که پر از وارونگــی ست یک پلنگ مدعی در...
-
اســــاس علـــــــم ریاضــــــی به باد خــــــواهد رفــــــت ...
5 بهمن 1392 12:30
هواللطیفـــ: مرا بخوان که حروفم پر از عسل بشود! مرا بخواه که هر قطعه ام غزل بشود! مرا بخوان که پس از این همه "الهه ناز" دوباره ورد زبانم "اتل متل" بشود! سیاه چشم! فنا کن سپید را مگذار که محتوای غزل نیز مبتذل بشود! هزار وعده به من داده ای بگو چه کنم؟ که دست کم یکی از وعده ها عمل بشود؟! قسم به عشق!...
-
آقـــــــــا! گمــــانم مـــــن شمـــــــا را دوووســـــت ...
22 مهر 1392 16:52
هواللطیفــ : آقا گمانم من شما را دوست... حسی غریب و آشنا را دوست... نه... نه! چه می گویم فقط این که آیا شما یک لحظه ما را دوست؟ منظور من این که شما با من... من با شما این قصه ها را دوست... ای وای! حرفم این نبود اما سردم شده آب و هوا را دوست... حس عجیب پیشتان بودن نه! فکر بد نه! من خدا را دوست... از دور می آید صدای پا...
-
شبیـــه... ساده بگــویم، کســـی شبیـــــهت نیـــست
9 مهر 1392 09:23
هـُوَالحـــَـبـــیــب : تو مهربانتر از آنی که فکر می کردم درست مثل همانی که فکر می کردم شبیه ... ساده بگویم کسی شبیهت نیست هنوز هم تو چنانی که فکر می کردم تو جاااان شعر منی و جهان چشمانم مبااااد بی تو جهانی که فکر می کردم تمام دلخوشی لحظه های من از توست تو آن آن زمانی که فکر می کردم درست مثل همانی که در پی ات بودم...
-
هر نو آموخته در عالم خود مجنون است...
10 تیر 1392 14:26
هواللطیــفـــ : این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است کـــه بـــه عشق تو قمــــر قاری قرآن شده است مثــل من باغچـــــه ی خانــه هـــــم از دوری تــــو بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است بس کـــه هر تکــه ی آن با هوسی رفت ، دلم نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است بی شک آن شیخ که از چشم تو منعم می کرد خبـــــر از...
-
تو را که ترک کنم تازه بعد میفهمی...
25 اردیبهشت 1392 17:20
هواللطیفــ : چگونه شرح دهم بتپرست یعنی چه ؟ کسی که دل به تو یک عمر بست یعنی چه ؟ برای لحظهی اول که دیدمت ناگاه نخورده تجربه کردم که مست یعنی چه ؟ گذشتی و نگذشتم که خاطرت باشد کسی که پای دلش مانده است یعنی چه ؟ گلایه میکند از گریهام خدا اما زمین نخورده بفهمد شکست یعنی چه ؟ تو را که ترک کنم تازه بعد میفهمی که...
-
از خدا خواسته ام پا به میان بگذارد...
1 اردیبهشت 1392 15:07
هواللطیفـــ : طبق قانون مصوب شده در چشمانت باید یک عمر بمانند به در چشمانت دست و پا می زنم و غرق در افکار خودم هیچکس منجی من نیست مگر چشمانت نذر کردم که به پابوس خداوند روم روی من باز شود روزی اگر چشمانت من در آئینه خودم را.نه تورا می بینم کرده در عمق وجود من اثر چشمانت از خدا خواسته ام پا به میان بگذارد که نخواهند...
-
باید به شهرِ عشق تو با احتیاط رفت...
22 اسفند 1391 21:00
هواللطیــفـــ : تا میکشم خطوطِ تو را پاک میشوی داری کمی فراتر از ادراک میشوی هرلحظه از نگاهِ دلم میچکی ولی با دستمالِ کاغذیام پاک میشوم این عابران که میگذرند از خیال من مشکوک نیستند تو شکاک میشوی تو زندهای هنوز برایم گمان نکن در گورِ خاطرات خوشم خاک میشوی باید به شهرِ عشق تو با احتیاط رفت وقتی که عاشقی چه...
-
من مـــــــرده ام در من هوای هیــــــــــــچ کس نیست...
22 اسفند 1391 20:55
هواللطیفــ : این شعرها دیگر برای هیچ کس نیست نه ! در دلم انگار جای هیچ کس نیست آن قدر تنهایم کـــــــــه حتی دردهایم دیگر شبیه دردهای هیچ کس نیست حتی نفس هــــــــــای مـرا از مـن گرفتند من مرده ام در من هوای هیچ کس نیست دنیــــای مرموزی ست مـــا باید بدانیــــــــم که هیچ کس این جا برای هیچ کس نیست باید خدا هـــــــم...
-
در عصر احتمال ، قشنگی نگفتنی است...
5 اسفند 1391 22:21
هواللطیفـــ : گفتم: ببار ، گفت که باران گرفتنی است گفتم: دلم ، گفت: نگفتم شکستنی است؟ گفتم قشنگ ، گفت که نسبت به دیگری در عصر احتمال ، قشنگی نگفتنی است گفتم: اگر ، گفت: ببین! شرط میکنی، بازی شرط و عشق قماری نبردنی است گفتم که من ، گفت: فقط تو، همیشه تو این من میان ما شدن ما، نمردنی است گفتم که عشق ، گفت که قیمت...
-
سخت است این که دل بکنم از تو، از خودم...
24 بهمن 1391 13:21
هواللطیفــ : خود را اگر چه سخت نگه داری از گناه گاهی شرایطی ست که ناچاری از گناه هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه بر دوش تو نهاده شود باری از گناه گفتم گناه کردم اگر عاشقت شدم گفتی :تو هم چه ذهنیتی داری از گناه! سخت است این که دل بکنم از تو، از خودم از این نفس کشیدن اجبــاری، از گنـــــــــاه بالا گرفته ام سرِ خود...
-
و با چه قید بگویم که دوستت دارم ؟؟!
13 بهمن 1391 11:56
هواللطیفــ : کجاست جای تو در جمله زمان که هنوز که پیش از این؟ که هم اکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز و با چه قید بگویم که دوستت دارم ؟؟! که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز سوال می کنم از تو هنوز منتظری؟ تو غنچه می کنی این بار هم دهان: که هنوز ! چقدر دلخورم از این جهان بی موعود؛ از این زمان که پیاپی... و آسمان که هنوز...
-
دستخوش! همسفر این بود قرار من و تو؟!
13 بهمن 1391 11:43
هواللطیفــ : چقدر ساختگـــــی بود شعار من و تو خاک عالم به سر قول و قرار من و تو هیچ معلوم نشد از چه نژادی هستند تُف به روی دل بی ایل و تبـار من و تو گریه کن ابرک معصوم، زمینگیر شدیم آسمان نیــــز نشد آینــــه دار من و تو حرف هایی که به هم ردّ و بدل می کردیم آخرش نیـــــز نخوردند بــــه کــار من و تـــو چقــــدر زود...
-
نگو که آمده بودی خودی نشان بدهی ...
20 دی 1391 18:32
هواللطیفــ: نشد که زندگی ام را کمی تکان بدهی نخواستی سر این عشق امتحان بدهی نخواستی که بمانی و دردهای مرا فقط یکی دو سه سالی به دیگران بدهی قرار بود همین روزها به هم برسیم قرار بود تو" بابا "شوی و نان بدهی نگو که آمده بودی سری به من بزنی و بعد بگذری و دل به این و آن بدهی نگو از اول این راه عاشقم نشدی نگو که...
-
هر شب دلم خوش است که فردا می آوری !
18 دی 1391 13:23
هواللطیفــ : هر شب برای من دو سه رویا می آوری خورشیدی و ستاره به دنیا می آوری! با یک پیاله آب خوش و چند پُک هوا مثل همیــشه حال مرا جا می آوری تنها معلمی تو که از این همه کتاب زنگ حساب ،دفتر انشا می آوری! در آیه ی نخست اشارات هر شبت " ولیل " را به خاطر " لیلـــــا " می آوری گاهی مرا که در دل تو جا...
-
دیگر اسیر آن مــــــن بیگانه نیستم...
14 دی 1391 10:23
هواللطیفــ: یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد اما مرا به عمق درونم کشید و رفت یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت تا از خیال گنگ رهایی رها شوم بانگی به گوش خواب...
-
اگر چه قلب من آن شب کنار تو جا ماند...
30 آذر 1391 23:17
هواللطیفــ : غروب بـــود و خیابان هنـــــوز روشن بود مناره ها همه با " قل اعوذ..." روشن بود من و تو پشت ترافیک "شهرک پردیس" و رادیـــــــو روی ایران نیــــوز روشن بود منی که رنگ نگاهم تبی جنوبی داشت و چشمهای تو چون تام کروز روشن بود دوباره شب شد و در جمع شاعر ما چـــراغ یک غــــزل دلفروز روشن بود...
-
بی تو از کوچه و بازار بدم می آید...
26 آذر 1391 23:42
هواللطــیفــ : مار از پونه من از مار بدم می آید یعنی از عامل آزار بدم می آید هم از این هرزه علف های چمن بیزارم هم ز همسایگی خار بدم می آید کاش می شد بنویسم... بزنم بر در باغ که من از این همه دیوار بدم می آید دوست دارم به ملاقات سپیدار روم ولی از مرد تبردار بدم می آید ای صبا بگذر و از من به تبردار بگو که از این کار تو...
-
شاعر شدم همان که تو را خوب میسرود...
20 آذر 1391 01:57
هواللطیفــ : آن قدر از مقابل چشم تو رد شدم تا عاقبت ستاره شناسی بلد شدم منظومهای برابر چشمم گشوده شد آن شب که از کنار تو آرام رد شدم گم بودم از نگاه تمام ستارگان تا این که با دو چشم سیاهت رصد شدم شاید به حکم جاذبه ، شاید به جرم عشق در عمق چشمهای تو حبس ابد شدم دیدم تو را در آینه و مثل آینه من هم دچار - از تو چه...
-
ای عشق میرسم به تو اما چقدر دیر...
20 آذر 1391 01:47
هواللطیفـــ : فواره وار سر به هوایی و سر به زیر همچون شراب تلخ دلازار و دلپذیر ماهی تویی و آب من و تنگ روزگار من در حصار تنگ و تو در مشت من اسیر پلک مرا برای تماشای خود ببند ای ردپای گمشده باد در کویر ای مرگ میرسی به من اما چقدر زود ای عشق میرسم به تو اما چقدر دیر مرداب زندگی همه را غرق میکند ای عشق همتی کن و دست مرا...
-
نیستــــ تنـــها ردیف و قافیه شعــــــــــــــر.....
16 آذر 1391 22:27
هوالـــلطیفــــ : Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 بیست و نه سال پیش در یک " تیــــر " دختری زاده شد بدیـــن تقـــدیر پدرش خواست شاعری گردد تا گذارد بر این جهان تأثیر همه چون پروین ستاره ای گردد یـــــــا فــــــروغ دوباره ای گردد در میان ستــــــاره ی شــــعرا دخـــــترش...
-
بعــــدِ مـــن اما تـــو راحت تر به خیلی چیزها...
14 آبان 1391 23:55
هواللطیفــ : بیتو اندیشیدهام کمتر به خیلی چیزها میشوم بـیاعتنا دیگر به خیلی چیزها تا چـه پیش آید برای من! نمیدانم هنوز... دوری از تو میشود منجر به خیلی چیزها غیرمعمولیست رفتار من و شک کرده است ـ چند روزی میشود ـ مادر بــه خیلـی چیزها نامـــههایت، عکسهــایت، خاطرات کهنهات میزنند اینجا به روحم ضربه، خیلی...
-
سلام حضرت باران چرا غریبه شدی ؟؟؟!!!...
10 آبان 1391 13:28
هواللطیــفـــ : سلام حضرت باران مرا کمی ترکن ! دوباره بچگـــی ام را بیـــا معطر کن حیاط خانه ی هاجر هنوز یادت هست؟ بیـــــا دوباره همانجــا بیـــــا وجرجر کن سلام حضرت باران چرا غریبه شدی ؟ بیــــا دوباره برقصان بیـــــــا و بـاور کن غرور خاکــی مردان این حوالـــی را بیا وقصه ی شب را دقیق از بر کن حلیمه رفت وعروسی ی...
-
شاید غزل هوای دلــــم را عوض کند....
4 آبان 1391 02:04
هواللـطـیفــــ : امشب دوباره آمده ام ، باز هم سلام من را ببخش مرد غزل هـــــای ناتمام من را ببخش بابت احساس خسته ام من را ببخش بابت این فکرهــــای خام این حرف ها درون دلم درد می کشید این حرف هــــا وجــــود مــرا داد التیام گفتی کلافه می شوی از این حضورمحض! گفتی عذاب می کشی از دست من مدام گفتی نگاه هــــرزه ی من با تو...
-
نسیم و نم نم باران، نشانه ی خوبیست....
1 آبان 1391 23:29
هواللطیفـــ : ....و چای دغدغه ی عاشقانه ی خوبیست برای با تو نشستن بهانه ی خوبیست حیاط آب زده، تخت چوبی و من و تو چقدر بوسه، چه عصری، چه خانه ی خوبیست قبول کن! به خدا خانه ی شما ســــارا ! برای فاخته ها آشیانه ی خوبیست غروب اول آبان قشنگ خواهد بود نسیم و نم نم باران، نشانه ی خوبیست بیا به کوچه که "فردیس"...